در رگ تاک

یادداشت ها و آثار امیر مقامی

در رگ تاک

یادداشت ها و آثار امیر مقامی

در رگ تاک

با قرآن

* یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ
اى داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن و زنهار از هوس پیروى مکن که تو را از راه خدا به در کند در حقیقت کسانى که از راه خدا به در مى‏روند به [سزاى] آنکه روز حساب را فراموش کرده‏اند عذابى سخت‏خواهند داشت

ص / 26

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معلم» ثبت شده است

 

در دوره دبیرستان، علیرغم پیش بینی خانواده تصمیم گرفتم در رشته علوم انسانی تحصیل کنم. همان سال دوم دبیرستان که درسهای تخصصی رشته ها ارائه میشد، درس اقتصاد را اخذ کردم. دبیرمان آقای قدبلندی بود که اغلب کت و شلوار چهارخانه مرتب می پوشید، نامشان هم آقای مشکی بود. بعداً فهمیدم از دوستان و همکلاسی های پدرم بوده اند.

اولین جلسه درس اقتصاد در روزهای خوب مهرماه، ایشان سؤال اوّل را مطرح کردند: علم اقتصاد چه تعریفی دارد؟ تقریباً هیچکدام ما چیز زیادی در این باره نشنیده بودیم. خودشان منبر را ادامه دادند و گفتند در بالای صفحه اول کتابتان بنویسید: علم اقتصاد عبارتست از علم تخصیص منابع محدود به خواسته های نامحدود.

بعد شروع کردند به توضیح و تمثیل برای جاانداختن این تعریف که من به زبان امروزی درسم را پس میدهم: تصوّر کنید کلّ درآمد ماهانه شما یک میلیون تومان است. این منبع شما، محدود است. اما خواسته ها و نیازهای شما چیست؟ مثلاً یک خانواده چهار نفره، با این یک میلیون تومان چه باید بکند؟ احتمالاً سقفی برای زندگی که یا به صورت اجاره است یا اقساط وام. مبالغی برای خوراک شامل گوشت، برنج، مرغ، سبزیجات، ماهی، تخم مرغ، نان، پنیر، مربا، عسل، اقسام لبنیات، خوراک مدرسه بچه ها، هزینه های مدرسه، لوازم التحریر، سفر، تفریحاتی مثل سینما، موسیقی، ورزش، لباس، هزینه های آب، برق، گاز، تلفن، موبایل، اینترنت و... . علاوه بر این شما میخواهید مبلغی هم پس انداز کنید.

می پرسید که چگونه ممکن است با یک میلیون تومان همه این هزینه ها را پرداخت؟ آقای مشکی میگوید: نمی شود! منابع شما همچنان محدود است و کفاف هزینه های شما را نمی دهد! چه باید کرد؟ باید دست به گزینش و اولویت بندی زد. مثلاً خانه، خوراک اصلی، آب، برق، گاز، تلفن و هزینه مدرسه قطعاً باید پرداخت شود امّا نیاز نیست هر روز صبح هم مربا، هم عسل، هم خامه سر سفره باشد و... . این معنای ساده علم اقتصاد است.

وقتی به اقتصاد کلان می رسیم که راجع به مدیریت منابع عمومی است، همینطور عمل میکنیم. به قول آقای هاشمی طبا، منابع کشور محدود است. این که بگوییم نمیتوانیم و نمیشود همه خواسته ها را برآورده کرد، ناشی از خودباختگی و ضعف نیست، ناشی از «چوب ادب بودجه» است. دولتها ناگزیر به انتخاب هستند. به خصوص وقتی درآمد آنها کم است یا تعهّداتی قبلاً برعهده آنها گذاشته شده، انتخابهای آنها نیز محدودتر میشود. تعهّداتی مثل مسکن مهر، وامهای تکلیفی، استخدامهای دولتی و شبه دولتی بی ضابطه، یارانه های نقدی، هزینه های جاری و البته هزینه های عمرانی طرحهای ناتمام مانده و تسویه بدهی های داخلی و خارجی. هر دولتی، پس از تعیین تکلیف تعهّدات باقیمانده ناشی از «اصل دوام دولت» میتواند برای باقی مانده بودجه در حدود قوانین بالادستی مثل قانون برنامه – که بخشی از درآمد کشور را به صندوق توسعه ملّی میسپارد – برنامه ریزی کند و باید این برنامه را سال به سال تحت بودجه سالانه از تصویب مجلس و تأیید شورای نگهبان بگذراند.

این همه بخشی از درس جلسه اول اقتصاد دوره دبیرستان ما بود. آقای مشکی! سپاسگزارم که با حساسیّت به ما درس دادید تا امروز برای انتخاب دولت آینده، دقّت کنیم و به کسانی که تعهّدات بدون پشتوانه و حساب و کتاب می دهند، اعتماد نکنیم. این که کسی بدون توجه به ضوابط فوق، مدّعی افزایش یارانه یا پرداختهایی خارج از مقررات بیمه بیکاری شود، باید پاسخ دهد که با فرض مبنا قرار دادن قانون بودجه 96، برای قانون بودجه 97 قرار است از کدام هزینه ها بکاهد یا چگونه به درآمدها بیفزاید؟

 

این یادداشت را همزمان با روز معلّم، تقدیم میکنم به همه معلّمانی که مستقیم و باواسطه، از ایشان آموخته ام. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۰۴
امیر مقامی


 

چندی پیش، قبل از این که به دانشگاه برسم یکی از کارکنان دعوت کرد که برای پیگیری یک برنامه پژوهشی به سراغش بروم. در اتاق کناری، رئیس دانشکده و معاون فرهنگی دانشگاه و نفر سومی که نشناختم، نشسته بودند. برای سلام و احوالپرسی اول وارد همین اتاق شدم. رئیس دانشکده من را به آن نفر سوم معرفی کرد. او هم مرا شناخت یا به نظرش آشنا آمدم! گفت شما فلان پیش دانشگاهی نبوده اید؟! گفتم چرا! شما؟! گفت امیری هستم، معاون پیش دانشگاهی! به قول دوستان "اصن یه وضی"!!! این بار شاگرد، معلمش را نشناخته بود و باید شرمنده میشد! انداختم تقصیر تغییر چهره بر اثر روزگار و...! آخرین بار پاییز 81 جلوی "هتل پل" با همان کت و شلوار سرمه ای همیشگی دیده بودمش؛ حالا لاغرتر به نظر می آمد. اندکی گپ و گفت و... آخر سر هم عکس یادگاری. یادم هست روزهای آخر پیش دانشگاهی که همکلاسی ها هر کدام به سمت سرنوشت خودشان می رفتند؛ با یکی دو نفر از دوستان، هم چندتا عکس با دوربین های آنالوگ آن موقع انداختیم و هم با دبیران و مربیان خود گفتگو کردیم و این گفتگوها را در "نوار کاست" ضبط کردیم.

شاید الآن هم بگردم آن نوار را بتوانم پیدا کنم. اما آن روزها، این موبایلهای دوربین دار نبود، این امکانات نبود که بتوان هر لحظه ای را به سادگی ثبت کرد؛ برای وقتی که آدمی را که بخشی از زندگی ات بوده مثلاً بعد از 12 سال می بینی! از آن موقع تا حالا سه رئیس جمهور دیده این مملکت! این همه نبود که بچه های راهنمایی و دبیرستانی هم اینستاگرام داشته باشند برای جهانی کردن خاطراتشان، وایبر نداشتند برای جوک ساختن از گفتار و کردار معلمشان و... . این همه نبود و روزهای بدی هم نبود!

ولی بعد از 12 سال... الآن ممکن بود من کجا جز اینجا باشم؟ معلوم است که همان سال 81 مهمترین بخش از مسیر زندگی من ترسیم شد. همان موقع ها یادم هست یک روز، بچه های کلاس در هوای اول جوانی و آخر نوجوانی شان، شیطنت و گردوخاکی به پا کرده بودند. بچه های بدی نبودند؛ اما مدیر پیش دانشگاهی به نام آقای گیوپور وارد کلاس شد و فریادی زد و بعد هم گفت: حیف فلانی و فلانی که توی این کلاسند! اصلاً فقط یک کلاس علوم انسانی داشتیم و تبعا این فلانی ها جای دیگری نداشتند! شاید حیف که این فلانی ها، اهل گرد و خاک کردن نبودند؛ یا ...؟! حالا این خاطره را میگذارم کنار گفتگوی تلفنی با استادی که بیشترین خاطرات دانشگاهی ام را رقم زده است که میگوید روزی امیدوارم با هم همکار شویم. زبانم بند می آید که چه بگویم جز این که چه خوب اگر همزمان شاگرد و همکار شما باشم...  گرچه خودم معلم خوبی نیستم اما همیشه معلم های خوبی داشته ام؛ از لطف های مزید خدا در حقم. خدایت بیامرزد آقای گیوپور، رئیس همیشه آرام. امان از سرطان که شما را از ما گرفت. خدایت بیامرزد آقای متقی اولین دبیر زبان انگلیسی من... کجایی آقای صدری مدیر که هر روز، همان موقع که سرمای پاییز و زمستان می سوزاند؛ همان لحظه ها که بوی خاک از آب پاشی آقای حقوقی دماغمان را از "بودن" پر می کرد، سر صبحگاه آیه "رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقده من لسانی یفقه قولی" را بخوانی که تا ابد بماند در قلب من... که هرگاه دردی بود، همین آیه را زمزمه کردیم، برای همه خوبان "شرح صدر" و "سیر امر" و "فقه قول" خواستیم.

ازبسیاری از دیگران هم با خبر نیستم اما اگر "هستند" هم زنده که نه... کم است که فقط زنده بودنشان را بخواهم: خوش و سلامت باشند!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۴
امیر مقامی