در رگ تاک

یادداشت ها و آثار امیر مقامی

در رگ تاک

یادداشت ها و آثار امیر مقامی

در رگ تاک

با قرآن

* یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ
اى داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داورى کن و زنهار از هوس پیروى مکن که تو را از راه خدا به در کند در حقیقت کسانى که از راه خدا به در مى‏روند به [سزاى] آنکه روز حساب را فراموش کرده‏اند عذابى سخت‏خواهند داشت

ص / 26

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نامه های پدر» ثبت شده است

دختر گلم

عزیزترین

صهبا جان

اکنون که برایت می‌نویسم نیمه شب است. تو در خوابی و من در سفر. حرفهای مهمی با هم داریم که بعضی را چهره به چهره با تو خواهم گفت ولی بعضی را باید اکنون نوشت برای فردایی که تو خواهی خواند.

صهبای عزیز

آسمان ایران این روزها نه فقط ابری و بغض آلود بلکه همچنین آلوده است. هوای ایران بی رحمانه آلوده است. طبیبان می‌گویند که این وقت، وقت راه رفتن و دویدن و فعالیت نیست، وقت خانه نشینی و عافیت طلبی است تا شاید بادی بوزد یا بارانی ببارد و یکی دو روز پاکیزگی و بعد دوباره همین آلودگی و.... میفهمی چه می‌گویم، خواهی فهمید!

به قول اخوان، زمستان است و سرها در گریبان و سلام ها بی پاسخ مگر سلام میان ما.

در این آلودگی من تصمیم گرفته‌ام از خانه بیرون بزنم. خواسته‌ام آخرین برگهای امید را بازی کنم. خواسته‌ام به تو و دوستان و همکلاسی هایت مدیون نباشم. نمی‌خواهم به بچه‌های کلاس گلهای یاس که گلچینی از نسل آینده ایران عزیز هستند مدیون باشم. خواستم که کاری که شاید از دستم برآید را انجام دهم. راستش امیدوارم که این بار بر دوش من گذاشته نشود! کدام دانش آموزی از امتحان استقبال می‌کند؟ من هم باید خود را پنهان کنم اما برای ادای بخش کوچکی از دینم به ایران و بچه‌های شیرین زبان و دانای این سرزمین از خانه بیرون می‌زنم و  آماده ام که طعنه ها را بشنوم. گرچه می‌دانم کنج اتاقی در دانشگاه هم برای امید بخشیدن و گره گشا بودن کم نیست اما نمی‌خواهم سالها بعد شرمنده بی عملی امروز خود باشم. مابقی هرچه خدا بخواهد.

شش سالگیت مبارک

مثل همیشه من و مامان را با دعاهای دلنشینت دلشاد کن. دعای خیر ما هم همیشه همراه توست.

 

بابا امیر

13 آذر 98

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۷:۱۱
امیر مقامی

صهبای عزیزم

عیدت مبارک

اکنون قریب به 26 ساعت به آغاز نوروز و بهار باقی مانده است. میخواستم متنی برای تبریک سال نو برای همه بنویسم، اما حیفم آمد که خطاب این تبریک به شما نباشد. حیفم آمد که از سال پیچیده ای که گذشت چیزی با شما نگفته باشم.

صهبا جان

روزها و سالها در گذرند. خاطراتشان همچون خط رنگی که از دور پیداست. اما همین روزها، تا در کنارشان هستیم ذره ذره می گذرند. فقط وقتی گذشتند، حیف شدنشان را می­فهمیم. دیر درمی یابیم که روزها و سالها را درنیافته ایم و هر روز و هر سال با چنین حیف و میلی، «امید» را از درون تهی می کنیم. غافل از آن که امید، پایدار به پایداری ماست. پندار امید پدیدآورنده و آفریننده خوبی هاست. برای پاسداشتش، باید بدون رنجیدن، رنج را پشت سرگذاشت و برای چنین گنجی باید جنگید.

سال 97 هم گذشت. اگر امید را حیف و هدر داده باشیم البته که باید گفت هر سال دریغ از پارسال! اما اگر با همه سختی هر روز و سالی که می گذرد - و سختی اش از سختکوشی ما هم باشد چه بهتر -  خشتی بر خشت های تجربه افزوده باشیم، ضرر نکرده ایم. سال 97 هم مملو از تجربه بود، مملو از شناخت بیشتر بایدها و نبایدها، هست ها و نیست ها، راست ها و ناراست ها.

پشت هشتگهای دلار، پراید، پسته و پول و پشت شکست های سیاست کنترل همه چیزهای غیرقابل کنترل، نمی توان یک سال را ارزیابی کرد. سالی که نکوست، سالی است که در پس سختی هایش، امیدوارانه و پرصلابت تر به همه نبایدها، نیست ها و ناراست ها و خارج از اختیارهای درون خود بگویی: بجنگ تا بجنگیم.

برایت سالی سرشار از مهربانی بیشتر آرزومندم.

این نامه را خیلی های دیگر هم خواهند خواند، بر آنها هم مبارک باشد و چنین آرزویی آنها را نیز رواست.

 

بابا امیر

29 اسفند 97

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۰۰:۰۸
امیر مقامی

صهبای عزیز

دختر شیرین لبخندم

سلام

روزت مبارک. روز دختر بر تو دختر خوبی که همیشه می­خواهی خوب باشی، مبارک باشد. می­خواهم به قدر سواد کمی که دارم درباره دختر بودن با تو صحبت کنم. راستش را بخواهی، فرقی ندارد؛ دختر یا پسر همیشه با انتظارات و توقعاتی روبرو هستند که اگر خوب به هرکدامشان نگاه کنی، بار سنگینی از مسئولیت را احساس خواهی کرد. هر جامعه­ای بسته به فرهنگ و رسوم و بعضاً رسوبات سنتش، نقش­هایی از دختر یا پسر انتظار دارد و در جامعه ما هم همین است. البته این را بگویم که در تقویم ما روز پسر وجود ندارد و این موضوع این نامه نیست!

این روزها صحبت از دخترها زیاد است: دخترهای ایران. این روزها بحث درباره دخترکی به نام آتنا است که رفت آب بنوشد و برنگشت... داستان غم­انگیزی است. گفتمان رسمی هم مثل همیشه این است که: بزه­دیده مقصّر است! و با این گفتمان عقب­افتاده بزه­دیده­شناسی اولیه، خشونت­های جسمی علیه کودکان و زنان، تأیید و تکثیر می­شود.  بحث درباره کیمیا است که پس از چند دهه مبارزه دختران ایران برای به رسمیت شناخته شدن حقّ ورزش و سلامتشان، بخت طلای المپیک است و ترخیصش از بیمارستان، همانطور که ما را خوشحال می­کند، حتماً بعضی را نگران و مضطرب خواهد ساخت. و البته بحث درباره مریم است که در ابتدای جوانی، وقتی مثل خیلی­های دیگر متوجه شد وطنش گنجایش او را ندارد، ترک وطن کرد. او در مدارس همین کشور درس خواند و بعد به یکی از بزرگترین نوابغ ریاضی جهان بدل شد و آخر سر مسامحه­اش بر سر سلامت، جانش را گرفت. می­بینی خبرهای دخترها این روزها مثل اغلب خبرها، تلخ است. امّا آنچه تلخ­تر است این است که اکثر ما پدرها و حتی شاید مادرها، ته ذهنمان از همان رسوبات و تیرگی­های به گل­نشسته داریم، کلیشه­هایی درباره دختر و پسر، کلیشه­هایی درباره «توانستن»، «فرصت» دادن و البته شاید حتّی سرکوب. این کلیشه­ها هیچ ربطی به ستونهای اصیل فرهنگ و اعتقادات ملّی و مذهبی ما ندارد. اینها نمی­دانم از کجا آمده، از ذهنیت­های طبیعی، از تاریخ استبدادی، از استعمار یا از هر جای دیگر؛ به هرحال حدود نیمی از توان توسعه ایران را به سکون واداشته است و بعضاً تئوریزه شده و رنگ و لعاب تقدّس هم گرفته است. من حتی فکر می­کنم آقای رییس جمهور هم ته ذهن خودش، چنین کلیشه­هایی دارد یا شاید آن کسانی که می­خواهد برای رأی آوردن کابینه، دلشان را به دست بیاورد. آن رییس­جمهور قبلی هم که وزیر زن آورد، مطمئن نیستم هدفش حمایت از توانایی زنان بوده باشد. بعضی مدیران بالادستی، به زنان میدان می­دهند چون به اشتباه تصوّر می­کنند آنان زیردستانی آرام­تر هستند که اهداف اجرایی و اداری مدیران را بهتر و بدون کمترین مخالفت به اجرا می­گذارند و همین که اندک­اندک مخالفتها را دیدند، شاید آشفته شوند.

کلیشه­هایی که گفتم، نقش مخرّبی در تشکیل هویت فردی ما دارند، توان ما را هدر می­دهند، فرصت­ها و استعدادهای ما را می­سوزاند، روابط اجتماعی ما را تخریب می­کند. این که هنوز نتوانسته­ایم کلیشه­های نامربوط را بشکنیم و مدل مناسبی جایگزینش کنیم نباید مانع اندیشیدن درباره آینده باشد. نمی­خواهم و نمی­توانم نصیحتی بکنم درباره دختر بودن یا دختر خوبی بودن. فقط می­خواهم روزی را ببینم که دختران ایران، بدون محدودیت­های غیرضروری که گاه از سوی کلیشه­ها و گاه از سوی خودشان به آنها تحمیل می­شود و بدون توجّه به حاشیه­ها و موضوعات کوچک، خود را به ساختارهای کلان جامعه مشغول سازند، زیبایی را بیش از صورت در سیرت خویش بسازند و همانطور که پسران باید در نقش­های خانوادگی خود، فعّال باشند آنها نیز ضمن ایفای نقش­های خانوادگی، برای توسعه ایران کمر همّت ببندند و برای روزها و سالهای بعد، توشه­های عظیم از خوشه­های کوچک بسازند که دختران و پسران، همه «فرزندان این سرزمین» هستند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۲۳
امیر مقامی

دختر جانم

صهبا خانم

سلام

خیلی وقت است برای تو نامه ننوشته­ام؛ شاید به این دلیل که گاهی توانسته­ایم با هم راحت­تر صحبت کنیم؛ بخاطر این که تو «بزرگ» شده­ای و نه فقط «بزرگتر». این اصراری است که خودت داری، گرچه هنوز گاهی میگویی هنوز قدّ مامان و بابا، قدّ هستی نشده­ای. گاهی که دلت میشکند از اخم ما، میگویی هنوز بچه­ام، اما راستش بزرگ شده­ای. دیگر بزرگتر از این نمی­شوی، وقتی قدر خودت را شناخته­ای و میدانی نسبت به چه موقعیتی، بزرگی و نسبت به چه موقعیتی کوچک. وقتی موضوع کرامت و حقوق برابر تو باشد، تو بزرگی و فهمیده­ای که بزرگی، و وقتی نیازهای جسمی و روحی دوران کنونی زندگی­ات مطرح باشد، قدّ و قواره­ات را میشناسی. هرچند به تو گفته­ ام که بزرگ شدن خیلی هم خوب نیست و درد و ناراحتی به همراه دارد اما چاره ای از بزرگ شدن نبود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۳۳
امیر مقامی


صهبای عزیز!

در آستانه پایان سومین ماه زندگی ات، سومین نامه را برایت می نویسم. امشب، شب عید است: عید نوروز. نوروز یعنی روز نو، یعنی یک روز تازه، یک دوره تازه، یک فصل و یک سال تازه. اینها که در لغت است؛ اما بگذار من یکی دو سه راز از رازهای ناگفته نوروز را که فکر میکنم پدران و مادران ما سینه به سینه نگه داشته اند برای تو فاش کنم!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۳۳
امیر مقامی


دختر شادی آفرینم

صهبا جان

اینک تو دقایقی است که به چهارمین روز زندگی خود پا گذاشته ای. امروز صبح، برای پیگیری یکی از مسائل مربوط به سلامت تو، مجبور شدیم یکی دو ساعتی تو را به شهر ببریم. می دانی که ما هنوز خودروی شخصی نداریم. مسیر نسبتاً مستقیم بود و تو در آغوش مادربزرگت توی تاکسی بیشتر خواب بودی. وقتی از میانه راه، آسمان گرفته اصفهان را دیدم، خیلی ناراحت شدم؛ هم برای شهری که دوستش دارم؛ هم برای تو که بی جرم و گناهی باید کمی این هوای آلوده را تحمل کنی. اینجا هوا گرفته است؛ دل خیلی از آدم ها هم تابع همین هواست. اگر باران ببارد، شاد می شوند؛ اگر ذرات معلق در پی پدیده «وارونگی» میان زمین و آسمان در ارتفاعی کم بمانند؛ قلب آنها هم می گیرد.

گل سرخ و سپیدم

من به قدر سهم خودم، بابت همه خودخواهی هایم، بابت آنچه خود کرده ام یا دیگران؛ از این که تو مجبوری در این هوا نفس بکشی؛ از تو عذر می خواهم. مطمئن هستم که این هوای بد، نه تقدیر من و توست و نه من و تو آن را ساخته ایم. این هوای بد، بخشی از طبیعت اصفهان هم نیست. این هوای بد را همه آدمهای خودخواه ساخته اند. همه آنهایی که یادشان نمی آید که اگر بعضی اشتباهات و ندانم کاری ها و خودخواهی هایشان نبود، این هوا مثل کمی قدیم تر ها صاف بود. دست کم می شد آسمان آبی را دید.

صهبا جان

تو امروز آسمان را خاکستری دیدی. اما امیدوارم همیشه آسمان را آبی بکشی و به زودی زود، رنگهای زیبای خدا به چشم های ما و طبیعت بازگردد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۳۲
امیر مقامی

سنت نامه نویسی به معنای قدیمی اش بسیار کمرنگ شده و پیامک و ایمیل و امثال آن در رسانه های مدرن، جایگزین آن شده اند. نامه های من برای دخترم، هم تاریخ و روحیه زمان نگارش نامه را بازتاب خواهد داد و هم تلاشی است برای حفظ خاطرات. قبلا نامه ها را در زمان نگارش، از طریق شبکه های اجتماعی منتشر نموده بودم؛ اینک در آغاز سال نو این خاطرات مشترک برای همگان در دسترس خواهد بود!

 

 

صهبا جان

دختر نازنینم

سلام

قبل از آن که چیزی برایت بنویسم، باید به تو خوش آمد بگویم. نمی دانم از این که از ملکوت خدا به زمین آمده ای، چه احساسی داری. همین امروز صبح که در انتظار دیدار تو، قرآن می خواندم برای چندمین بار آیه های دلنشینی را مرور کردم که از همین ماجرا می گفت. حالا تو هم به جمع «دیوانه»هایی پیوستی که «قرعه فال» به نامشان خورده است تا «امانت» خدا را پاس بدارند. حال آن که من و مادرت، تو را نیز یکی از امانت های خدا می دانیم که به ما سپرده شده است. حالا تو در میان میلیون ها «انسان» زندگی می کنی و در هوای آنها و زیر آسمان خدای آنها نفس می کشی. نفست پاینده باشد. مثل همه پدر و مادرها، ما هم آرزوهای خوبی برای تو داریم اما حتما مثل همه پدر و مادرها همیشه نگران هم خواهیم بود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۲۹
امیر مقامی