دستورگرایی بین المللی و تحدید صلاحیت نهادها
دستورگرایی نه فقط در چهارچوب خوانش تأسیسی معاهدات مؤسس سازمانهای بینالمللی بلکه به عنوان یک چهارچوب و روش حقوقی از زوایایی نظیر حکومت قانون، حقوق بشر و پیشگیری از سوءاستفاده از قدرت نهادهای بین المللی مبتنی بر صلاحیتهای صلاحدیدی، این نهادها را تحت کنترل قرار میدهد.
صلاحیت بر صلاحدید، تعبیری است که میتوان برای قلمرو وسیع دامنه اختیارات برخی نهادهای بینالمللی به کار برد. برای مثال، دیوان بینالمللی دادگستری در مواجهه با تقاضای یک نظر مشورتی، در صورت اثبات صلاحیت خود، «میتواند» این صلاحیت را اعمال کند و تکلیفی نسبت به برآوردن درخواست مزبور ندارد؛ گرچه آن درخواست با رعایت تمامی جوانب صلاحیتی دیوان در خصوص نظرات مشورتی، ارائه شده باشد.
باوجود این، خود دیوان همواره بر آن است که به عنوان «رکن قضایی ملل متحد» و در چهارچوب اهداف و اصول ملل متحد – از جمله تکریم حقوق بشر و پاسداری از صلح و امنیت بینالمللی – بایسته است کارکرد قضایی خویش را، ولو به صورت مشورتی به کار بندد.
لذا میتوان ادعا نمود رویهای که دیوان در خصوص کاربست «صلاحدید» خود به جا گذاشته، هرگونه مصلحتانگاری برای شانهخالی کردن از انجام وظیفه در چهارچوب اهداف و اصول ملل متحد را همواره نفی کرده است و در نتیجه، میتوان مدعی شد که به مثابه یک قاعده حقوقی، نه تنها درخواست نظر مشورتی «اصولاً نباید رد شود»، بلکه این صلاحدید باید در راستای «صواب» مستند واقع شود؛ یعنی نباید مورد سوءاستفاده قرار گیرد و موجب تضییع اهداف و اصول ملل متحد گردد.
مسأله صلاحیت بر صلاحدید به نحو وسیعی در ارتباط با شورای امنیت نیز قابل طرح است. دادگاه کیفری بینالمللی یوگسلاوی سابق در تبیین تأسیس قانونی خود، به این موضوع واکنش نشان داد. شعبه تجدیدنظر در قضیه تادیچ، بیان نمود که شورای امنیت به موجب منشور، وظیفه اولیه حفظ صلح و امنیت بینالمللی را برعهده دارد و برای این منظور این که چه موضوعی را نقض یا تهدید صلح و امنیت بینالمللی به شمار آورد و این که چه واکنشی در برابر آن ابراز نماید، در محدوده صلاحدید شورای امنیت و غیرقابل مناقشه است.
دادگاه بیان مینماید که وقتی شورای امنیت، موضوعی را تجاوز، تهدید یا نقض صلح و امنیت بینالمللی بشناسد، از «دامنه صلاحدید وسیعی» برخوردار است تا اقدام مناسب را «انتخاب» کند. این دامنه وسیع، هر دو فصل ششم و هفتم منشور را دربرمیگیرد و حتی آنچه در مواد 41 و 42 منشور تصدیق شده، جنبه تمثیلی دارد. با وجود این، دادگاه تأکید میکند که «قانونی» بودن خود را صرفاً از این صلاحدید و صلاحیت شورای امنیت احراز نمیکند؛ بلکه علاوه بر این، همانگونه که پیشتر اشاره شد، از آنجا که دادگاه دریافته است که مقررات دادگاه متضمّن «حکومت قانون» و تضمین حقوق بشر درخصوص متهمان است، صلاحیت خود را کاملاً موجه مییابد.
این موضوع قدری نیز با وقایع مرتبط در قضیه لاکربی، قابل بررسی است. در این قضیه، آمریکا در مقام دفاع، بیان میکند که ادعای لیبی درخصوص عدم استرداد اتباع خود که به حمایت کنوانسیون مونترال مستظهر است، با صدور قطعنامههای شورای امنیت بلاوجه خواهد بود. به عبارت دیگر، یک قاعده عرفی و قراردادی حقوق بینالملل، استثنائاً به واسطه تصمیم شورای امنیت در چهارچوب فصل هفتم منشور و با عنایت به مواد 25 و 103 منشور، باید کنار گذاشته شود.
دیوان با این استدلال که قطعنامههای مزبور، پس از طرح دادخواست لیبی تصویب شدهاند و نیز با عنایت به ماهوی بودن این دفاع در مرحله اعتراض مقدماتی، استدلال آمریکا را بیپاسخ گذاشت و از چالش قضایی با نهاد سیاسی شورای امنیت اجتناب ورزید.
با وجود آن که دیوان از «ارزیابی» تصمیمات شورای امنیت، میگریزد اما تصریح میکند که باید قطعنامههای شورا را «مطابق منشور» تفسیر کند که در واقع ترجمانی حداقلی از دستورگرایی (به مثابه نگاه تأسیسی به منشور) است.
در مقابل این گریز دیوان بینالمللی دادگستری میتوان به تماشای رویه دیوان اروپایی حقوق بشر نشست که خود را ناگزیر از ارزیابی حقوق بشری تصمیمات شورای امنیت مییابد. این دیوان در قضیه متأخر نادا، بیان نمود که شورای امنیت با صدور قطعنامههای تحریم «قصد نداشته است تعهداتی را به منظور نقض اصول بنیادین حقوق بشر به دولتهای عضو تحمیل نماید.»
دیوان اروپایی، ضمن رأی خود همچون رأی الجده، مفاد برخی مواد منشور را یادآور میشود که ازجمله برابر ماده 24، شورای امنیت باید موافق اصول و اهداف ملل متحد عمل نماید که از جمله آنها در بند 3 ماده یک، موضوع احترام به حقوق بشر است. دیوان بیان میکند که سوئیس نباید استنادات خود را به ماهیت الزامآور قطعنامههای شورای امنیت محدود سازد؛ بلکه باید محکمه را قانع سازد که رژیم تحریمها را با وضعیت فرد مورد نظر تطبیق داده است. به عبارت دیگر، گویی دیوان میپذیرد که هنجارهای حقوق بشر، به منشور ملل متحد پیوست شدهاند.
دادگاه عمومی اتحادیه اروپا نیز در قضیه کادی و البرکات علیه شورا(ی اروپا) بیان نموده بود که تصمیمات شورای امنیت با توجه به ماده 103 منشور، برتر از سایر هنجارهای قراردادی بینالمللی است، به جز «قواعد آمره».
با امعان نظر به ماده 24 منشور و رویه قضایی ناشی از آن، آنچه در اینجا میتواند سبب تحدیدهای فرامتنی بر صلاحیت شورای امنیت باشد، این است که اگر منشور به اصل حقوق بشر اشاره کرده است، مفاد، مصادیق و ترتیبات آن را ناگفته باقی گذاشته است. در نتیجه، مجموعه ای از معاهدات، عرفها و اصول حقوقی که منظومه بینالمللی حقوق بشر را شکل میدهند در قالب ترویج و رعایت حقوق بشر، خارج از اراده تأسیسی منشور به این سند پیوست میشود.
این فرایند را میتوان به مثابه ارادهای الحاقی توصیف نمود که البته الزاماً با اراده تأسیسی مطابقت کامل ندارد. به عبارت دیگر، بسیاری از مؤسسان ملل متحد شاید تصور نمیکردند که هر عبارت «منشور» به ویژه در مواد یک و دو میتواند، مجموعهای از هنجارهای عام و خاص حقوق بینالملل را ترتیب دهد که از پشتوانهای در منشور برخوردار خواهند بود.
در مجموع میتوان چنین گفت که هر برداشتی از دستورگرایی با گونهای از توزیع یا تحدید صلاحیت نهادهای بینالمللی و ارکان آنها همراه است. برداشت حداقلی، دستورگرایی درون سازمانی را افاده میکند که بیشتر در قالب نظام حقوقی سازمانهای بینالمللی مطرح میشود و مشابه قانون اساسی ملّی عمل میکند که نهادهای سیاسی را در محدودیتهای صلاحیتی (مصرّح یا ضمنی) قانونی قرار میدهد.
اما در برداشت ماهوی که مقصود ما از دستورگرایی است، هم اراده مؤسسان به تقید و توزیع صلاحیت نهادهای بینالمللی منجر میشود و هم حقوق بینالملل عام و هنجارهای دستوری نظام بینالمللی، به ویژه قواعد آمره و هنجارهای عمومی حقوق بشر بر تصمیمات و رویه آنها حاکم است.
دیوان در همه رویکردها به صورت مشورتی عمل می کند یا در مواقعی که مربوط به تکریم حقوق بشر و پاسداری از صلح و امنیت است ؟