عکسها: رضا ابراهیمیان
فایلهای صوتی این دو سخنرانی در کانال تلگرام دانشکده حقوق در لینکهای زیر در دسترس است:
* سخنرانی دکتر زمانی: حقوقدان ایرانی در تاریکخانه تاریخ
* سخنرانی دکتر مقامی: ایران و ساختن تاریخ حقوق بین الملل
عکسها: رضا ابراهیمیان
فایلهای صوتی این دو سخنرانی در کانال تلگرام دانشکده حقوق در لینکهای زیر در دسترس است:
* سخنرانی دکتر زمانی: حقوقدان ایرانی در تاریکخانه تاریخ
* سخنرانی دکتر مقامی: ایران و ساختن تاریخ حقوق بین الملل
نشست تخصصی مطالعات تاریخی حقوق
دکتر مسعود زمانی، حقوقدان ایران در تاریکخانه تاریخ
دکتر امیر مقامی، ایران و ساختن تاریخ حقوق بین الملل
دوشنبه 15 آبان 96، ساعت 13
سالن مرحوم آیت الله ابطحی دانشگاه شهید اشرفی اصفهانی
یکی از مهمترین فصلهای زندگی پیامبر اسلام، پیش از بعثت، مشارکت ایشان در پیمانی به نام «حلف الفضول» است. تا جایی که به خاطر دارم، نظر به ماهیت این پیمان، اغلب نویسندگان تاریخ اسلام از ان به عنوان «پیمان جوانمردان» یاد کرده اند و بعد ماهوی آن را بر بعد شکلی اش برتری بخشیده اند. اینک در این یادداشت میخواهم ارزش و اهمیت شکلی این پیمان را که در نام اصلی آن «فضول» و نه نام ترجمه ای «جوانمردان» نهفته است بیان کنم؛ زیرا اغلب درباره ارزش ماهوی این پیمان سخن گفته شده است و آن عبارتست از حمایت تعدادی از جوانمردان مکه از ضعفا و تلاش برای احقاق حق آنها.
به اعتقاد من، ماجرای حلف الفضول را حتی می توان یکی از نقاط عطف تاریخ حقوق بشر و روابط بین الملل ماقبل مدرن تلقی کرد و در ادامه این اهمیت را شرح می دهم.
تقریرات درس تاریخ حقوق کیفری که در سال تحصیلی جاری توسط آقای دکتر بهروز جوانمرد در دوره کارشناسی ارشد حقوق جزا دانشگاه آزاد تهران مرکز تدریس شده است، از طریق لینک زیر در دسترس است.
راوی
ما حمله کرده ایم با به ما حمله شده؟ تا چند بجوشم؛ خون از زانو برگذشته و آتش در سینه ی من است. هر کس دیگری را سبب می داند و به راستی که ما همه سبب ایم!
زن صحنه یار
ما همه؟ نه؛ من بر اجاق خویش کودکان را سیرآویج می پختم و بی خبرم! مرا جنگ عقاید چیست که سبزی خود پاک می کنم و کشک خود می سابم و هاون خود می کوبم؟
مرد صحنه یار
ما همه؟ نه؛ من کشتکارم! چه ام به چه و که، چون همواره تا زانو در گلم؟ حقّا که شمشیر ندیده بودم تا دمی که بر گردنم فرود آمد!
راوی
میان اینهمه که می میرند – کسی چه می داند – شاید چندین فردوسی و بوعلی است. میان اینهمه شاید چند حافظ است!
تاراج نامه – بهرام بیضایی
هر جمعه شب که پای سریال «جلال الدین» می نشینم از خودم می پرسم چه چیز مرا به ادامه دیدن سریال، مشتاق نگه می دارد؟! واقعیت آن است که ساخته اسدی و معیریان، کمتر جذابیت های مرسوم این زمانه را دارد و از نوع آثار عامه پسند نیست. علیرغم همه ظرافت های مربوط به اجزاء اثر که بیینده عادی مثل من را درگیر می کند مثل دکورها، نور و حتی دوبله، ترکیب اثر آنقدر دلنشین نیست که سخت گیری سخت گیران را فروبنشاند! پس چه چیز من را درگیر جلال الدین کرده است؟
فیلم، دو جلال الدین دارد که در یک عصر زیسته اند، یکی آن جلال الدین بلخی است که بعدها «مولانا»ی مشهور می شود و دیگری سلطان جلال الدین خوارزمشاه است، که در دوران اشتباهات فراوان سلطان محمّد، برای حفظ ایران می کوشد. شاید اگر از همین منظر به «جلال الدین» اسدی و معیریان نگاه کنیم، فیلمی دو پاره می بینیم: پاره ای زندگی و کودکی مولاناست و اثرپذیری باورهای او از زمانه ای که زیسته است و تجربیاتش، پاره دیگر درباره دربار خوارزمشاهی است که ایران را به جنگ مغولان می برد. گویی علیرغم همه جذابیت هایی که پاره نخست می توانست داشته باشد و گویی برای من ندارد (دست کم تا این چند قسمت که دیده ام)، من بیشتر درگیر پاره دوم داستانم.
من درگیر دربار خوارزمشاهیانم!
قال الحسین (ع): إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دِینٌ وَ کُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَکُونُوا أَحْرَاراً فِی دُنْیَاکُم.
حسین (ع) رو به لشگر دشمن گفت: اگر به دینی ایمان ندارید و (به این سبب) از روز بازگشت (معاد) نمی هراسید، پس در زیست (مادی) خود آزاد باشید.
عاشورا فقط تاریخ نیست، نماد و اسطوره هم هست. دلیلی واضح تر برای این ادعا نیست جز این که بیش از هر چه زبان «قال»، زبان «حال» مردان و زنان و همه موجودات آن روز به شروح و روضه های ما راه یافته است. عاشورا نه فقط به عنوان تاریخ بلکه به عنوان نماد، نماد تقابل نیروی پاکی و انسانیت در برابر ناپاکی و شرارت است. نمونه اعلیش هم حر به سوی آن آزادی حرکت کرد که با هیچ آزادی برابر نبود همانجا که از خود آزاد شد. عاشورا، برای یک شیفته «حقوق»، بیش از هر چیز نماد تقابل آزادی و اسارت است و من نیز همچون امام خمینی (ره) معتقدم: بالاترین آزادی، آزادی از خود است.
هفته گذشته سفری به شیراز داشتیم و تجدید دیدار با زمانه حافظ و سعدی... گذری غمگینانه در شکوه از دست رفته پارسه و... از میان این همه، شاید آنچه بیشتر ماندنی است و سوغات برای خود آوردم، سه اثر از بهرام بیضایی بود. کتابهایی که در یک حراج در سینما سعدی شیراز، خریدم و یکی شان «تاراج نامه» که ابتدا فریب کوتاهی اش را خوردم و شروع به خواندن کردم؛ دیدم هر واژه اش کتابی است!
بهرام بیضایی همان ابتدای تاراج نامه، تکلیف را با خودش و خواننده اش معلوم کرده است؛ قضاوت او و خلاصه تاریخ دیپلماسی ایران چنین است: از ماست که بر ماست! چنان مشغول خویشیم و اصحاب عقاید گرفتار تقابلند که بیگانه را نیازی به روزن نیست؛ دروازه دربازه است!
تاراج نامه، حکایت دختر و پسری است که به امید رهایی در لباس جنس مخالف رفته اند؛ دختر فکر میکند در لباس مردانه تواند گریخت و پسر فکر میکند امید بقای حیات در لباس زنانه بیشتر است؛ تا این که به یک تاتار دور از خانه و همسر می رسند...
و نهایتا، این "خویشتن" خویش است که امید نجات است؛ نه لباس و ظاهر دیگری. این دست من و گزلیک من است که با امید به خویشتن رهایی می آفریند؛ نه نقاب و کلاهخود قلابی و پیش از همه اینها: منِ من، اندیشه ی من.
نثر بیضایی، چنان در این اثر مسحورکننده است که در سفری برای سیاحت دست از آن نمی کشم و با رنج و اندوه شخصیت هایش همراه می شوم! و جالب تر، آن همه واژه مغولی که شاید روزی مرسوم بوده و دیگر در میان واژگان ما مهجورند؛ از میانشان برخی هم مانده اند.
آنقدر تک مضراب ناشنیده و ساحرانه در این متن هست که گزینش یکی از گزینش دیگری سخت تر! برای من که درگیر فرم و معنا در حقوقم، این یکی از مابقی بیشتر جلوه کرد و ماند:
خود را گفتم صورت دیگر کنم، معنا نیز دیگر شد!
ما هم پیش از مغول، هم پس از آن... تا امروز... همیشه در تاراج خویشتن بوده ایم تا تاراج دشمن! وقتی پیش پله های آپادانا قدم می زدم و عکس می گرفتم، این چند سطر اخوان را زمزمه می کردم: ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم...
+ آخر
شاهنامه – مهدی اخوان ثالث
+ تصویر - اینستاگرام