در گرو «صهبا»
بهار، خاصیت و معنایی غیر از معنای زیستی و زمینی اش دارد. بهار، پایبند هیچ حصار و قفلی نیست. رگه های سبز زمین، میان هر سنگی، فرصتی برای رویش دارند؛ حتی لابلای آسفالت ها و بتون های مدرن. بهار، بیش از آن که برای زمین، معنا داشته باشد، معنایی در زمان دارد؛ بهار زمان نه پایانی دارد و نه تصویر یکدستی. بهار زمان، در حصار آفتاب، باد، باران یا برف نیست. به این معنا، نه یک فصل، بلکه بهاری بی پایان می توان داشت؛ با این معنا، سبزی و خشکیدگی درختان، نشان بهار نیست؛ بلکه حیات، بودن، رویش، هر لحظه و هر جا، خود بهار است. چنانکه در حدیث معصوم نیز «عید» پایبند روز مشخصی نیست، هر روز می تواند عید باشد؛ یعنی مبارک و خجسته باشد.
این چند سطر مقدمه بهانه ای بود که بگویم، سال 92 پر از بهار بود. از آن بهارهایی که پشت زمستان مانده بود و گاه به گاهی سرک می کشید. مرور 92 پر از خاطره خوب است؛ البته که لحظه های تلخ همیشه هستند؛ اما این همه شیرینی... مستدام بادا! فروردین مثل همیشه با عکسهای یادگاری آغاز شد، اما در میانه بهار خبر دلنشینی خانه را سبز کرد: طفلی در راه است! ماه سوم سال، وقتی از معاینه ماهانه طفل در راه به خانه برمی گشتیم، خیابان ها پر از «جیغ بنفش امید» بود. مردمی که خواسته هایشان را بار دیگر به صندوق رأی امانت داده بودند؛ شنیدند که این امانت، حق الناس است و گل های بنفشه در کوچه و خیابان رویید. گرچه منزل بس بعید است، اما خوشحالم که در انگیختن شوق دوستان برای «بودن»، از هر نوعش دریغ نکردم. تنها پیشنهادم این بود: باید فضای رخوت و سکون برود؛ شادی خواهد آمد! چه زود آمد! رضا قوچان نژاد، گلی به کره زد، خاطره انگیز مثل گل خداداد عزیزی به استرالیا! دهه شصتی ها خوب می توانند این دو را مقایسه کنند! رؤیای کودکی ام برای دیدن تیم ایران در لیگ جهانی نه تنها به واقعیت پیوسته بود، بلکه ما حتی ایتالیا را هم بردیم! اینها شادی های کوچک یک ملت بود با امیدی که از یک نام ساخته بودند و در پس «مچکریم» گفتن، از امید تازه خود پرده بر می داشتند.
تابستان به نوشتن گذشت؛ تنظیم یک کتاب، تدوین یک جزوه درسی و کمی تا قسمتی از رساله! مخصوصا که پرپوزال رساله دکتری هم با لطف و نظر مساعد استادان، در همین فصل به تصویب رسید.
پاییز، ژنو، «برنامه اقدام مشترک»، کلاس های درس. «ژنو» هم لبخند کوچکی بر لب اکثریت مردم نشاند؛ امیدی تازه برای شکستن سکوت، برای گفتگوی منظم و هدفمند، امید به رفع ظلمی که بر ما می رود... تا شب یلدا...
اول دی، میانه روز اول زمستان، صدای گریه «صهبا»! از آن روز در این سه ماه هم و غم ما اوست. خواب و بیداری اش خواستنی و شیرین است؛ خنده و گریه اش هر دو!
در میانه اسفند هم همایش مطالعات حقوق عمومی را برگزار کردیم، درباره اش بسیار گفته و نوشته ام؛ موفقیت آن برنامه و کنار هم نشستن جمعی از دوستان و گفتگو درباره بعضی از مهمترین مسائل کشور در این نشست نیز شیرینی های این سال را افزود.
حالا سال، نو می شود و صهبا هم در آغوش ما پای سفره هفت سین خواهد نشست.